امروز:12 تیر 1403

کأنّ المصطفی قد عادَ یـولَد مرّةً أخری

شعر برای حضرت علی اکبر

رُخش سبزه ست و مویش مشکی و لب:قرمز اُخرا
کــــأنّ المصطفی قــد عــادَ یـولَــد مــــــرّةً أخــــری

یـقـین روح مـحمـد رفـته در جــسم علی اکبــــــــر
اگــر مــا مــی پذیـــرفـتـیـم مفـــهـوم تناســـخ را

هزاران خسرو و فرهاد و یوسف، می شود مجنون
همینــکه زادۀ لیــلا هــــویـــدا مـــی کـــند رخ را

ســــپاه شـمرِکافرکیش، مـــات جلوه ی حُسنش
ســـوار اسب خود، وقتی نـمـایـان می کند رخ را

به جُرم چهره اش شد کشته یا اسمش؟ نمی دانم
نمــی فهمیم علت را … نمــی یابیم پــــاسخ را

عـــطش، آتــش شد اما با لب بـابـا گلستان شد
چـــنانـکه آتــش نمــــرود، ابــــــــراهیم تــارخ را

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *