امروز:12 تیر 1403

تو سرو خانه ی مایی جناب رخت آویز

بدون اینکه کسی را زخود برنجانی
تو با تمام جهان دست در گریبانی

تو سرو خانه ی مایی جناب رخت آویز!
که گفته روح نداری؟ که گفته بیجانی؟

به شاخه شاخه ی تو برگ های رنگین است
به ویژه موسم سرما و فصل بارانی

قبای لیلی و دستار من در آغوشت
تو محرمی به همه، مرد و زن نمی دانی

همیشه چرک نویس سروده های مرا
جلوتر از همه، از جیب من تو می خوانی

کلاه رفته سرت بارها و با این حال
تو هیچگاه مرا از خودت نمی رانی

ندیده هیچکسی یک دقیقه بنشینی
خمی به ابرو و چینی به چهره بنشانی

دمی نشد که تو دست از وظیفه برداری
نشد که کار کسی را کمی بپیچانی

تعجب است چرا کتف تو نمی افتد
چقدر ساکت و سخت و صبور می مانی؟

هرآنچه را که گرفتی به قرض، پس دادی
ازین لحاظ، تو سرتا قدم مسلمانی

هنوز هیچ لباسی نکرده پشت به تو
اگر غلط نکنم قبله گاه ایشانی

تمام زحمت من- ای رفیق- گردن توست
چقدر عاطفه داری! چقدر انسانی!

اشتراک‌گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *